فقط میخواهم به دردتان بخورم
“بسمربالحسین”
اندک اندک که بوی اسپند محرم می رسد و شهر رنگ و بوی عزا میگیرد،فکر من هم به تکاپو می افتد.
خودم را مدام قیاس می کنم و محک می زنم و کلنجار می روم
از خودم و شما سوال می کنم
می شود برایتان مسلم باشم؟
می شود پیک شما باشم برای جهان!
یا نه…!
میشود برایتان زهیر باشم؟مرا دعوت کنید و لبیک بگویم و سراسر وجودم را شعف خدمت به شما فراگیرد و از همه چیزم برایتان بگذرم…!
دستِ آخر مختارتان که میتوانم باشم!؟
هرچقدر هم از قیام و پا به رکاب بودنتان عقب افتادم،در آخر خودم را به شما برسانم و به دردتان بخورم…
اصلا کاش هانی باشم برایتان یا شاید هم جون
غلام سیه چهره ی شما….
نمی دانم
فقط می دانم میخواهم به دردتان بخورم…
می خواهم من هم دستِ آخر فدای شما شوم
می خواهم اگر تمام شیخ ها برایتان نامه نوشتند “آقابیا"و خدایی ناکرده به شما پُشت کردند،من همانی باشم که جزو اندک یارانتان است
همانی که شما روی حضورش حساب کنید و تاریخ بنویسد فدای مهدیِ فاطمه شد…
می خواهم اما ضعیفم
اما گیر کردم در هوای نفسم
می خواهم اما نمی توانم…
می خواهم اما دارد دیر میشود…
عمرمان به نیامدنت قد نمیدهد…
پ_ن:به بهانه ی محرم
شاید باید عبرت بگیریم از تاریخ…
یک نفر مانده از این قوم که برمیگردد…